غم این خفته ی چند
خواب در چشم ترم می شکند...
و اما شعر...
لبخند را از روی لب هامان هرس کردند
این باغ را وقتی که با شاخه قفس کردند
جنگی میان شعر و نان انداختند آنگاه
مرگ تمام شاعران را زودرس کردند
جز ما کسی در عمق تاریکی نخواهد ماند
وقتی هزار حیله با هر همنفس کردند
رازی میان سنگ و پیشانی نبود اما
سرخود اصول دین ما را پیش و پس کردند
تنها به شوق بوسه زیر تیغ میرفتیم
هرجا که بوی خون انسان را هوس کردند
+ نوشته شده در شنبه سیزدهم دی ۱۳۹۳ ساعت 9:48 توسط محمدعلی استجلو
|