نخست پنجه به خون خدا زد و آنگاه

به پنج کفر رقم زد اصول دین مرا

                                                           حسین منزوی

بی مقدمه:

کسی که از من و تو رفته بود برگردد

نوشت:

              «جاده ی امنی نبود برگردد»

و اما شعر...

تا مرد بارانی شبی از رود برخیزد

کاری بکن از خواب نامحدود برخیزد

لبهای ما عصیانگری غمگین نخواهد بود

در ما اگر زخمی ترین موعود برخیزد

باور نکن پیغمبری از نسل باد اینبار

از خواب هذیان گونه ی داود برخیزد

دستی بکش در من چراغی شعله میخواهد

شاید که غول قصه ها از دود برخیزد

گنجشکها را باخبر کن تا که بنویسند

هر جا در خت مرده ای هم بود برخیزد

دیر است دنیا لحظه ای در خود نمی ماند

با عشق صحبت کن بگو تا زود برخیزد